سانیارسانیار، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

سانیار

احساس مادرانه ( درباره اینکه روزهای مادرانه چگونه می گذرند ؟! )

1390/3/25 13:34
نویسنده : مامان سانیار
1,305 بازدید
اشتراک گذاری

خواب شیرین بامداد رحیل

اول ، توضیح عکس : این عکس مربوط به ساعت 6:45 صبح روز دوشنبه 23 خرداد 1390 است .

 احساس مادرانه (  درباره اینکه روزهای مادرانه چگونه می گذرند ؟!  )

احساسی هست که اولِ هر روز آنرا فرو می خوری و نمی خواهی تا  پایان شب به یاد آن بیافتی . آن احساسی ست که تو هر روز کودکت را بخاطر هزار و یک دلیل که باید بیرون از خانه کار کنی از خواب ناز بیدار می کنی . زیرا باید در محل کارت حاضر باشی و در آنجا ، فضایی برای حضور کودکت نیست .

 

خورشید نورش را بر پاهای ظریف کودکت گسترانیده و او در عالم خواب ، جانانه لذت می برد و تو او را بیدار می کنی و عجله داری نکند دیرتر به اداره ات برسی مبادا تأخیر در ورود برایت به حساب بیاورند . و کودکت شیرینترین دقایق خواب را رها می کند ، برمی خیزد و به تو لبخند می زند . نه ، قهقهه می زند و تو نیز لبخند می زنی ...

 

روز تو اینگونه شروع می شود با احساسی ناراحت کننده که از بیدار کردن کودکت داری و در عین حال احساسی شیرین که از لبخند او داری . چهره کودکت در حالی که می خندد ، تا پایان شب ، انرژی بخش تو خواهد بود . تصویری ست ، زنده ، بر تابلویی مقابلت که هیچکس نمی تواند آنرا ببیند . اما تو تا پایان ساعت کار ، به یاد او هستی و برتابلوی عکس او که در مقابلت هست و فقط تو می توانی آنرا ببینی بوسه می زنی . به امید دیدارش ، روز کوتاه می شود و زمان سریع می گذرد و عمر همچنان شتاب خود را دارد ...

 

8 یا 9 ساعت او را ندیده ای . و او برای تو چنان بی تاب است که هیچکس را جز تو نمی خواهد . این همان عشقی ست که هرگز نظیر آنرا نخواهی دید . عشقی که فرزند و مادر به هم نثار می کنند . و لحظه دیدار فرا می رسد . با اولین نگاه او را می بینی و او آنقدر تو را مشعوف می کند که گویا هرگز کودکی به این شیرینی وجود نداشته است . او را در آغوش می گیری و روز او در کنار خانواده از این لحظه شروع می شود . از ساعت 5 عصر . و تو خسته تر از آنی که با او بگو بخند کنی و او بهتر از هر کسی این را می داند اما او مادرش را می خواهد ...

لحظه های دوری به کندی سپری می شود و لحظه های با هم بودن ، به تندی . چشم بر هم می زنی ، ساعت 7 عصر را نشان می دهد و تو هنوز نمی دانی در این چند ساعت حضورت در خانه چه کاری انجام داده ای ؟!

وقت درست کردن شام است . با خودت می گویی آیا می توانم غذا را تا 2 ساعت دیگر آماده کنم ؟ چه غذایی درست کنم ؟!

1 ساعت صرف پختن شام می شود و یک ساعت دیگر برای جا افتادن غذا وقت لازم است . در فرصتی که داری به شست و شو و رفت و روب خانه می پردازی و فقط این امکان را داری که در آشپزخانه از دور برای کودکت دست تکان دهی . ساعت 9 شب است . شام حاضر است . 15 دقیقه وقت ، بیشتر برای میل کردن شام لازم نیست . ساعت 9:15 شب : کودکت گریه می کند او نیز از غذایی که می خوری می خواهد سرت را برمی گردانی و ساعت را نگاه می کنی و چشمانت که گیج خواب است ساعت را 12:30 می بیند . درست است دوباره تو نتوانستی ساعت 10 بخوابی ...

دوباره در حالی که چشمانت همه چیز را دو تا دو تا می بیند با خودت می گویی :

« من مادرم ... »

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان تارا - سارا
1 تیر 90 11:48
چقدر جالب نوشته بودید. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. حرف دل منم بود. مرسی مامان گل.
مادر پرهام
1 تیر 90 11:56
سلام دوست عزیز پرهام من 3 روز از پسر ناز شما کوچک تره من هم مجبورم روزها تا ساعت 14 کودکم را تنها بگذارم اما این احساس را باید به دلتنگی مادرانه نسبت داد نه یک گناه نابخشودنی.با این حس روحیه ای برایت نمی ماند که حتی بخواهی ثانیه ای با پسر نازت خوش بگذرانی.به قولی حالا که روال بر این است تو هم بپذیر و بیشتر از این خودت را اذیت نکن.قصد توهین و جسارت نداشتم فقط به عنوان یک دوست خواستم همدردی کرده باشم.
مادر کوثر
1 تیر 90 12:40
چه متن خوشگلیییییییییییییییییی
نی نا
6 تیر 90 1:35
خیلی قشنگ بود احساساتی شدم
مامان طاهره
14 تیر 90 18:33
سلام ،قشنگ نوشته بودید و من از خوندنش جمله ای در ذهنم امد که امیدوارم باعث ناراحتی شما نشه: " امیدوارم کار شما در زندگی شما و در دنیا آنقدر تاثیرات مثبت داشته باشد که ارزشی یابد قابل قیاس با لحظات زیبای کودک و مادرانه ای که در حال از دست رفتن است" باز هم ببخشید موفق و موید باشید همیشه
خاله مهنوش
8 آبان 92 17:48
قربونش برم كه هنوز هم كه 3 سالش شده باز هم ناناز كوچولوي خالشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سانیار می باشد