احساس مادرانه ( درباره اینکه روزهای مادرانه چگونه می گذرند ؟! )
اول ، توضیح عکس : این عکس مربوط به ساعت 6:45 صبح روز دوشنبه 23 خرداد 1390 است .
احساس مادرانه ( درباره اینکه روزهای مادرانه چگونه می گذرند ؟! )
احساسی هست که اولِ هر روز آنرا فرو می خوری و نمی خواهی تا پایان شب به یاد آن بیافتی . آن احساسی ست که تو هر روز کودکت را بخاطر هزار و یک دلیل که باید بیرون از خانه کار کنی از خواب ناز بیدار می کنی . زیرا باید در محل کارت حاضر باشی و در آنجا ، فضایی برای حضور کودکت نیست .
خورشید نورش را بر پاهای ظریف کودکت گسترانیده و او در عالم خواب ، جانانه لذت می برد و تو او را بیدار می کنی و عجله داری نکند دیرتر به اداره ات برسی مبادا تأخیر در ورود برایت به حساب بیاورند . و کودکت شیرینترین دقایق خواب را رها می کند ، برمی خیزد و به تو لبخند می زند . نه ، قهقهه می زند و تو نیز لبخند می زنی ...
روز تو اینگونه شروع می شود با احساسی ناراحت کننده که از بیدار کردن کودکت داری و در عین حال احساسی شیرین که از لبخند او داری . چهره کودکت در حالی که می خندد ، تا پایان شب ، انرژی بخش تو خواهد بود . تصویری ست ، زنده ، بر تابلویی مقابلت که هیچکس نمی تواند آنرا ببیند . اما تو تا پایان ساعت کار ، به یاد او هستی و برتابلوی عکس او که در مقابلت هست و فقط تو می توانی آنرا ببینی بوسه می زنی . به امید دیدارش ، روز کوتاه می شود و زمان سریع می گذرد و عمر همچنان شتاب خود را دارد ...
8 یا 9 ساعت او را ندیده ای . و او برای تو چنان بی تاب است که هیچکس را جز تو نمی خواهد . این همان عشقی ست که هرگز نظیر آنرا نخواهی دید . عشقی که فرزند و مادر به هم نثار می کنند . و لحظه دیدار فرا می رسد . با اولین نگاه او را می بینی و او آنقدر تو را مشعوف می کند که گویا هرگز کودکی به این شیرینی وجود نداشته است . او را در آغوش می گیری و روز او در کنار خانواده از این لحظه شروع می شود . از ساعت 5 عصر . و تو خسته تر از آنی که با او بگو بخند کنی و او بهتر از هر کسی این را می داند اما او مادرش را می خواهد ...
لحظه های دوری به کندی سپری می شود و لحظه های با هم بودن ، به تندی . چشم بر هم می زنی ، ساعت 7 عصر را نشان می دهد و تو هنوز نمی دانی در این چند ساعت حضورت در خانه چه کاری انجام داده ای ؟!
وقت درست کردن شام است . با خودت می گویی آیا می توانم غذا را تا 2 ساعت دیگر آماده کنم ؟ چه غذایی درست کنم ؟!
1 ساعت صرف پختن شام می شود و یک ساعت دیگر برای جا افتادن غذا وقت لازم است . در فرصتی که داری به شست و شو و رفت و روب خانه می پردازی و فقط این امکان را داری که در آشپزخانه از دور برای کودکت دست تکان دهی . ساعت 9 شب است . شام حاضر است . 15 دقیقه وقت ، بیشتر برای میل کردن شام لازم نیست . ساعت 9:15 شب : کودکت گریه می کند او نیز از غذایی که می خوری می خواهد سرت را برمی گردانی و ساعت را نگاه می کنی و چشمانت که گیج خواب است ساعت را 12:30 می بیند . درست است دوباره تو نتوانستی ساعت 10 بخوابی ...
دوباره در حالی که چشمانت همه چیز را دو تا دو تا می بیند با خودت می گویی :
« من مادرم ... »