سانیارسانیار، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

سانیار

عزیز دلم اشتباهات مرا تکرار نکن .

1390/1/23 13:56
نویسنده : مامان سانیار
403 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

تو در خوابی و من برای تو ، از تو می نویسم . چون می خواهم بدانی که در این هفت ماه و نیمِ عمر تو چه بر من گذشته است . روزهایی سخت و ناآرام و شبهایی سیاه و بدون خواب و گاهی هم لحظه های شاد .

گل کوچک من ، اکنون در مقطعی هستی که دیدن تو مرا به وجد می آورد و بوسیدن و در آغوش کشیدنت احساس خوشایندی برایم دارد اما می خواهم بدانی که چگونه این هفت ماه گذشت و اکنون هنوز که هنوز است من به خوبی با کودک هفت ماه و نیمه ام کنار نیامده ام .

زندگی هر روز سخت تر می شود و فشارهای زندگی هر روز بیشتر ...

گاه فکر می کنم آدمها به چه امید زنده اند ؟! به امید پیدا کردن شریکی برای زندگیشان که تا پایان عمر شیرینی عشق هر لحظه شان را شیرین کند ؟ به امید ازدواج ؟ به امید فرزند آوری ؟ به امید دیدن آینده فرزندانشان ؟ چه و چه و چه ...

 

اکنون هیچ جوابی برای این سوالها ندارم و امیدوارم تویی که این نوشته ها را می خوانی جوابی برای این سوالها داشته باشی . چون در غیر این صورت هیچ انگیزه ای برای زندگی و زنده بودن وجود ندارد .

 

تو را هر روز بزرگ می کنم . اینکه تو ساعاتی از روز را با که و چگونه می گذارانی برای من و پدرت مهم است و این که من هر روز بخاطر حضور در جامعه کاری و قرار گرفتن در محل کارم حداقل از ساعت 8 صبح تا 3 بعد از ظهر از شنبه تا چهارشنبه تو را نمی بینم هم موضوع مهمی است . نمی دانم چرا اینها را می نویسم شاید این قسمت برای این جمله ای بود که یکی از افراد فامیل به من گفت .

می گفت : پسرت را کسی تربیت می کند که او را وقتی نیستی به او می سپاری .

 

من به این حرف اعتقادی ندارم اما هر چه باشد در این مدت حرف و حدیث زیادی را بخاطر داشتن تو تحمل کرده ام . و تمامی حرفها همچون تبری وجود مرا قطعه قطعه کرده است . این مهم نیست . چون فکر می کنم هر مادری این لحظه های تلخ را دارد که مدام او را رنج می دهد .

 

مهم این است که : بتوانیم به کمک هر آدم و یا آدمهایی تو را درست تربیت کنیم . تو باید انسان سالمی شوی و جسم و روح و روانت سالم بماند و من و پدرت باید روز به روز پیرتر و فرسوده تر شویم . انگار از وجودمان در تو می دمیم و خودمان از بین می رویم . فرزند آوری نیازمند روح و روانی سرشار است چون کودکی که به دنیا می آید ، انرژی می خواهد ، روحیه می خواهد و ... و ... و ... علاوه بر اینکه شیر می خواهد ، پوشک می خواهد و ... و ... و ...

 

عزیزم برای من روزهای قشنگی نگذشته است شاید برای همه اینچنین بوده باشد اما بسته به اینکه دید آدمها نسبت به کودکداری چه باشد ، تصورات و احساسها متفاوت است .

کودکداری صبر و حوصله فراوانی را می طلبد . شاید من صبرو حوصله ام خیلی کمتر از بقیه بود . گاهی احساس می کنم کودکم . گاهی احساس می کنم آن آدم گذشته نیستم (البته این فقط یک حس نیست بلکه واقعیت است . نه اعتماد به نفس گذشته را دارم و نه انرژی گذشته را ). و بیشتر احساس می کنم تغییرات و تحولات زندگی دارند تند و تند از کنار زندگیم می گذرند حتی گاهی ، وقتی از جلوی چشمانم رد می شوند تازه می فهمم که چه خبر شده است .

 

در این مدت حرفهایی را شنیدم که قلبم را آزرد . اکنون با قلبی شکسته برایت می نویسم .

 گلم ، تو انسان بزرگی باش و سعی کن از کودکی ، حرفهای دیگران برایت مهم نباشد وگرنه خواهی شکست . این اشتباه اول من بود که وجود مرا در این مدت خرد کرد.

 

زیبای من ، سعی کن برای انجام کارهایی که درتوان تو نیست یا انجامش بیش از اندازه از تو انرژی می گیرد از دیگران کمک بگیری .

یادت باشد که تنها تو نیستی که می توانی از انجام آن کار برآیی . امروز که برای تو می نویسم این را می دانم و یاد گرفته ام که گاهی دیگران ، شاید ، نتوانند به اندازه ما ، کار ما را خوب انجام دهند اما می توانند آن کار را انجام دهند و جالب اینجاست که گاهی کار ما را بهتر از ما انجام می دهند (البته فقط ، " گاهی ") . این اشتباه دوم من بود که باعث شد اکنون مادر همیشه خسته باشم و کودکداری اینقدر مرا خسته کند.

 

حوادث زندگی خبر نمی دهند . نرم و آهسته به ما نزدیک می شوند . گاه آمدنشان را زودتر می فهمیم و خود را برای فرا رسیدنشان آماده می کنیم و با برنامه ریزی ، تدابیر لازم را می اندیشیم . اما گاهی وقتی می فهیم که حادثه ای رخ داده که در گیر و دار تغییر گرفتار شده ایم . باید خیلی زود خود را با شرایط وفق دهیم . آنانی که این خصوصیت را دارند موفقند وگرنه بازنده این بازیند .

{ و یادمان باشد که زندگی درست مثل یک بازی است . اول که شروع می کنیم به امید برنده شدن با لذت و سرعت و انگیزه ، پیش می رویم و گاه افرادی وسط کار از ادامه بازی انصراف می دهند . و افرادی هم هستند که بالاجبار فقط بخاطر اینکه بازی کنند هستند نه کنار می روند و نه امید به برنده شدن دارند من به این افراد می گویم بازیکن بی انگیزه . چون این افراد فقط می خواهند وقت تلف کنند .

هر پروسه ای که شامل تغییر زمان شود ، جذابیتش را از دست می دهد و هنر آن است که فرآیند های زمانبر را برای خود جذاب سازیم . }

 

گلم ، حالم زیاد خوب نیست و نمی توانم حرفهای خوب بزنم . انسانها همیشه منتظر شنیدن حرفهای خوب هستند .

یکی داشت ازدواج می کرد . بهش گفتم تمام تفریح ها و گردشهایت را انجام بده که پس از ازدواج دیگر فرصتی برای این کارها نمی ماند . ناراحت شد . شاید نباید اینچنین می گفتم . اما جالب اینجاست که آدمهایی شاد زندگی می کنند که همیشه خودشان را گول می زنند و برای خودشان حرفهای قشنگ از سختیها می سازند . شاید اینجای کار ، من اشتباه می کنم اما من فکر می کنم که آنها با خیالهای خوشی ، خوش می گذرانند .

عمه ام روی یخچال در آشپزخانه نوشته بود :

برای اینکه زندگی شادی داشته باشی و خوشبخت باشی ، فقط کافیست کمی احمق باشی .

 

و من 100 % به حرفش اعتقاد دارم .

عسل مامان ، زندگی را زیاد بر خودت سخت نگیر . زندگی به خودی خود سخت است .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عسل
23 فروردین 90 14:10
100% با حرفهایتان موافقم . موفق باشید .
سارا
24 فروردین 90 12:47
منم بعضی وقتها حال شما رو دارم و سعی میکنم خودم را امیدوار نگه دارم. (یا گول بزنم) شما هم امید داشته باش
سارا
24 فروردین 90 12:49
راستی مرسی که به وب دخمل ما سر زده بودی- خیلی با احساس مینویسی- جزو پیوندهای وبم اضافتون کردم...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سانیار می باشد