مسافر سرزمین دیگری هستم
امروز آخرین روز کارم در این شرکت است . اینجا را به مقصد جایی دیگر ترک می کنم . همیشه همینطور است مدام جایی را به مقصد جایی دیگر ترک می کنیم . مدام به یاد روزهای خوشایندی هستیم که قرار است بیاید و هیچکس نمی داند شادمانی در انتظارمان نشسته یا ...
امروز آخرین روز کارم در این شرکت است . اینجا را به مقصد جایی دیگر ترک می کنم . همیشه همینطور است مدام جایی را به مقصد جایی دیگر ترک می کنیم . مدام به یاد روزهای خوشایندی هستیم که قرار است بیاید و هیچکس نمی داند شادمانی در انتظارمان نشسته یا ...
امیدوارم برای همه شادمانی باشد .
امیدوارم اینگونه باشد که وقتی فردا می شود ، لبخند روی لبانمان تا پایان شب بماند و شب با آرامش به ماه لبخند بزنیم و بگوییم خدا را شکر .
همه همکارانم از هم جدا می شوند و من هم از آنها .
مسافر سرزمین دیگری هستم کمی دورتر از اینجا و اینکه از کجا دورتر است ، این را هم نمی دانم . به خانه ام ؟ به کاشانه ام ؟ به خانواده ام ؟ به تواناییهایم ؟ به افکارم ؟ یا به همکارانم ؟ ...
تغییری اجباری . مثل همیشه . آدم خرد می شود در لابلای اینهمه تغییر . و کار همیشه برای زندگی من مثل خیلیها دغدغه ایجاد کرده است . اما من ، به سرزمین دیگری فکر می کنم ...
باید فکر خداحافظی بود . با چه عبارتی از دوستانم خداحافظی کنم ؟ آخر می خواهم برای همیشه این عبارت در یادشان بماند ...
امروز رشته هایی پاره می شود و خدا می داند چقدر زمان می گذرد تا تار و پودش دوباره اینگونه بافته شود . احساس خوشایندی ندارم . ناراحتم . دلگیرم ...
اما تنها نیستم ...
تمام کارکنان شرکت ، می فهمند که من از کجا حرف می زنم . همه ناراحتند ، همه دلگیرند ، اما تنها نیستند...
این است زندگی . تو گوشه ای نشستی و داری کارت را انجام می دهی . ناگهان طوفان دلش می خواهد بیاید و تو را به سرزمین دیگری ببرد. اینکه تو به همراه طوفان زمین می خوری ، و یا زخمی می شوی و دست آخر به چه موجودی تبدیل خواهی شد و یا اینکه اصلاً زنده خواهی ماند ، برای هیچکس مهم نیست . مهم این است که تو نباید جایی که بودی ، بمانی .
سفر ، همیشه ترس با خود به همراه دارد . ومن بیشتر از دیگران می ترسم . چون ...
هیچ تعهدی نیست برای ماندن در سرزمین دیگر . هیچکس برایت دعوتنامه نمی فرستد و تو فکر می کنی به سرزمین دیگر دعوت شده ای اما این فقط تفکر توست چون برای هیچکس مهم نیست که تو انسانی . با تمام ظرافتها و ظرفیتهای یک انسان .
تازه به ماندن عادت کرده بودم . تازه توانسته بودم فراموش کنم که بیشتر آدمها بدند . تازه فهمیدم که آدمهای خوب اگر چه انگشت شمارند اما هستند .
این نامه را برای دوستان عزیزم می نویسم که برایشان آرزو می کنم در هر شرایطی از زندگی که قرار می گیرند ، حس شادمانی وجودشان را نوازش کند حتی در کنار همه سختیهایی که هست . جابجایی ، انتقال ، سفر ، همیشه سختیهای خود را به همراه دارد . و من امیدوارم سختی برایتان آنقدر سخت نباشد که روحتان را بیازارد . باید فکر کنیم شاید رفتن راهی باشد برای بهتر شدن روز و روزگارمان .
من به فردای دیگری فکر می کنم . فردایی که می رسد و تو دوست من ، در کنارم نیستی که صبح را با تو آغاز کنم .
من هم در کنار تو نیستم . اما تو روزت را با شادمانی شروع کن چون در گوشه ای از سرزمینی دیگر ، کسی هست که هر صبح وقتی وارد اتاق کارش می شود ، به تو فکر می کند . من شش ماه را هر روز صبح با این اندیشه گذرانم که دوباره روزی
چنین می رسد و رسید و امیدوارم اگر تو از صیمیم قلب می خواهی چنین باشد ، چنان شود .
شاید جایی که می رویم آدمهایی نباشند که از صبح با آنها تعامل داشته باشیم . اما زمان می گذرد و ما دوباره مثل همیشه با دیگران دوست می شویم و دوباره آدمهایی پیدا می شوند که ما از صبح با آنها تعامل داریم .
شاید دیوارهای اتاقی که می رویم سفید نباشد و شاید میزهایش قدیمی تر از اینجا باشد اما باید به این فکر کنیم که ما به سرزمین دیگری سفر کرده ایم و آنجا مزایای خاص خودش را دارد ...
شاید مسافتی که می پیماییم برای رسیدن به محل کارمان زیادی دور یا نزدیک باشد و این زیاد مهم نیست چون مهم این است که ما چقدر از دغدغه ها دور می شویم .
دلخوشیهایمان را فراموش نکنیم در کنار کوهی از کار که شاید منتظرمان باشد . برای هم نامه بفرستیم و به من هم گاهی زنگ بزنید ، حتی اگر من این کار را نکردم .
من برای شما خوب نبودم و امیدوارم بد هم نبوده باشم و اگر اینگونه بود می خواهم به بزرگی خود مرا ببخشید . اما شما برای من خوب بودید و من هرگز نمی توانم محبتهایی را که در حقم روا داشتید ، جبران کنم . امیدوارم زمانه این کار را برای شما انجام دهد و هر روز شادمانه تر از دیروز باشید .
اگر با کلام و حرکات شما را آزردم باز به کودکی ام مرا ببخشید و بر من خرده نگیرید زیرا از شما بسیار آموختم .
بیش از این نمی نویسم ، چون غم انگیز می نویسم و نمی خواهم در آخرین روز کارم در این اتاق شما را غمگین کنم .
فرصت بودن من در کنار شما اگر چه اندک بود اما برای من خیلی زیاد بود زیرا بیش از توانم ، آموختم .
(( همه اینها رو نوشتم تا دلیل این چند وقت کم کاریم رو در وبلاگ توجیه کنم ))
30/1/90